روایت شاهد عینی از دنیای بعد از مرگ: از ترس زبانم بند آمده بود

علیرضا پسر خوش قد و بالای قصه ی ما، به همراه پدرش سر ساختمان مشغول کار بوده که ناگهان کپسولی با بیش از یکصد کیلوگرم وزن روی سرش فرود می آید و او را غرق خون می کند و چهل و هشت روز به کُما می رود. دکترهایش بارها قطع امید می کنند اما انگار قرار بود معجزه ای رقم بخورد. این قصه ی عجیب و معجزه بزرگ‌در‌زندگی علیرضا و پدر و مادرش را از تی وی پلاس ببینید.